مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
زمین را از صفا زیـور ببـندید به اوج آسـمـان اخـتـر بـبـنـدید به مژگان خاک این ره را زدایید بر آن بال مـلائک را گـشایـید به اشک دیدگان ره را بشویـید شمیم عـشق را ایـنک بـبـویـید که مى آیـد گـلـى از آسـمـان ها که مستش میشود دلها و جانها از این تک گل دل صحرا بهارى ست دگر پایان هجر و بى قرارى ست خریـدار جـمـالـش قُـدسـیـانـنـد هـمـیـشه زائـرش قُـدّوسیـانـنـد ز صبرش در عجب درمانده ایوب ز اشک دیده اش وامانده یعقوب هزاران یوسف زیباى کـنـعـان خـریــدار رخ آن مــاه تــابــان گـل است و در دل زندان اعدا فـتـاده یـوسـف زهــرایــى مــا اگر چه برهمه عالم امیـر است ولى در چاه محنتها اسیر است بگـو با آن دل بـى رحـمِ صیـاد مبند او را به زنجیرى ز بیداد کـبـوتر را به زنجـیرى نبـندید به حال غـربـتـش دیگر نخندید اگر بستید این زخم زبان چیست دگر دشنام او هرگز روانیست زنـیـدم تــازیــانـه هـر چـه آیـد ولـى دشـنـام بـر حـیـدر نشـاید |